بابا
از چند روز پیش که تصمیم گرفتم تنها خواننده وبلاگم خودم باشم، چیزهای جدیدی فهمیدم. یک ایمیل دریافت کردم از یک دوست و یک پیغام توی فیس بوک از دوستی که تازه مامان شده ومن خیلی نی نی کوچولوش رو ندیده دوست دارم . ازم پرسیده بودند که چرا نمیتونن وبلاگ رو بخونن و چرا قبلا نمیتونستند کامنت بگذارند. قسمت کامنت که از بیسوادی مامان بود.، آخه دفعه اولشه و بلد نیست با این منوها درست سروکله بزنه، مامان هنوز با گذاشتن نقطه و ویرگول اینجا مشکل داره. دیروز هم بابا ازم پرسید میدونی نمیشه وبلاگتو خوند؟
دیروز یک اتفاق دیگه هم افتاد. مامان که مثل هر روز دیگه به امید اینکه بابا توی بلاگش مطلب جدیدی گذاشته باشه به اونجا سر زد یهو خشکش زد. بابا همه بلاگشو پاک کرده بود. نوشته های 7 سال از زندگیشو. رومو کردم بهش و ازش پرسیدم مبین وبلاگت چی شد؟ گفت پاکش کردم. من که اشک تو چشمام جمع شده بود سری به آدرس قدیمی وبلاگش زدم توی بلاگفا و بعد توی پرسین بلاگ. وبلاگی با آدرس مورد نظر یافت نشد. باورم نمیشد و هنوز نمیشه. من عاشق اون نوشته ها بودم. اگه ازمون بپرسی قصه آشنا شدن و ازدواجمون رو می فهمی که این نوشته ها باعث نزدیکی ما شد. امسال تعطیلات کریسمس بابا همه وقتشو روز و شب گذاشت تا نوشته هاشو به یک سرور غیر ایرانی منتقل کنه که جاشون امن تر باشه. دلیلی رو که برای این کارش نوشته فهمیدم ولی کامل درک نکردم
خوب رایان ، نتیجه تمام این اتفاقات اینه که دیگه خوندن اینجا در انحصار تو نیست
No comments:
Post a Comment