Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

Friday, July 16, 2010

پرشیا


اپیزود اول: خانوم همسایه که تازه با دوست پسر و دوست دوست پسرش اسباب کشی کردن به همسایگی ما از مبین پرسید که ملیتتون چیه و مبین جواب داد ایرانی. خانوم همسایه که گویا دردانشکده پزشکی مشغول به تحصیله پرسید از کدوم قسمت ایران؟ سمت فلسطینی نشین یا اسرائیلی نشین!!! تمام شایعات در مورد بی اطلاعی مردم آمریکا از جغرافیا و تاریخ گویا صحت دارد

اپیزود دوم: شاگردهای مامان به اصرار از مامان میخوان که بگوید ملیتش چیست؟ مامان با نگرانی و پس از کلی طفره رفتن: ایرانی. اوه چه جالب ما تا به حال استاد ایرانی نداشتیم! مامان انتظار برخورد متفاوتی داشت و از این عکس العمل شاگردهاش پس از دانستن ملیتش بسیار خوشحال به نظر می رسید

اپیزود سوم: مامان پس از رساندن رایان به مهد کودک میرود تا پس از گرفتن یک قهوه از استارباکس جلوی کافی شاپ بنشیند و به تفریح مورد علاقه اش که همان تماشای رهگذران است بپردازد. مرد جوان خوش لباسی سگ بدون قلاده اش را می گذارد جلوی کافی شاپ و میرود داخل و سگ هم می آید به سمت مامان. مامان که از سگها میترسد کمی عقب می کشد و آقای پیری که مشغول خواندن نیویورک تایمز است و میزکناری مامان نشسته متوجه رفتار او می شود و تو میدانی چنین رفتاری چقدر ناپسند است در آمریکا. مامان شروع می کند به توجیه کردن رفتارش و صحبت از ترس قدیمی از حیوانات و اینکه می خواهد از یک روانشناس برای معالجه کمک بگیرد. سر صحبت با آقای پیر باز شد و او گفت که سیاستمدار است و مطلع از امور ایران که کمی برای مامان این تصادف عجیب بود. او پرسید از ایران و مامان گفت هر آنچه در دل داشت. در آخر مامان پرسید: میترسم از عکس العمل طرف مقابل وقتی میگویم ملیتم را. گفت بگو من از پرشیاآمده ام. 90 درصد آمریکاییها جغرافی و تاریخ سرشان نمی شود و فکر می کنند اینکه تا به حال اسم این کشور را نشنیده اند از بی اطلاعی آنهاست و کسانی که تاریخ و سیاست می دانند حساب مردم ایران را از حکومت جدا می دانند

اپیزود چهارم: امروز صبح مامان رفت دندان پزشکی و دکتر از او پرسید اهل کجایی. مامان پس از کمی من و من کردن گفت ایرانی. دکتر به به فارسی پرسید حال شما خوب است ؟ و بعد گفت که دوست دختری اهل پرشیا داشته

مثل اینکه این واژه پرشیا به جای ایران جادو میکند. امیدوارم روزی رایان فریاد بزند که ایرانی است ،بدون ترس از عکس العمل اطرافیان و البته با افتخار

4 comments:

دایی محسن said...

این که چیزی نیست
آفیس کناری من یه استاد رشته کامپیوتره. چند وقت پیش اومد یه اعتراض نامه بهم داد در مورد تعطیل کردن کلاس تنیس اساتید و کارکنان دانشگاه. بهم گفت امضا کن(احتمالا فکر کرده بود منم استادم). منم امضا کردم

بعدش با هم دوست شدیم و ازم پرسید اهل کجام. منم که موضوع پرشیا رو از قبل بلد بودم گفتم پرشیا

از اون موقع به بعد هر وقت منو میبینه ازم سوالای عجیب غریب در مورد یونان میپرسه

مثل آب و هوای یونان جاهای دیدنیش و اینکه چه وقتی از سال واسه سفر به یونان مناسبه

لیلا مامان پویان said...

جالب بود مریم جان چه کردند با ایران عزیز ما که از گفتن نامش واهمه داریم به امید آبادی و سربلندی این سرزمین و با امید به روزی که همه فرزندان این خاک نام ایران عزیز را با افتخارفریاد بزنند
راستی نگفتید از کمپینگ چه خبر؟

احسان.‏ said...

اول سلام به دوست عزیز ِ قدیمی که دلم خیلی براش تنگ شده.‏
و مبین عزیز هم.‏ که امیدوارم حالش از ما بهتر باشه.‏
خیلی خوبه که مینویسی. جالب اینجا است که نوشته هات خیلی شاد و زنده هستند. یعنی خودتون هم همینطوری هستین؟
امیدوارم‏‏‏.‏
درباره چند پست پایین تر: اتفاقا چند شب پیش با امین بحث وبلاگ قدیمی مبین بود. اینکه چرا پاکش کرد و الان کجا مینویسه آیا!!‏
بعد هم که وبلاگ اش رو پیدا کردم باز دیدم نمینویسه. ‏
تو به جای اونهم بنویس.‏

احسان.‏ said...

راستی!‏
اون رایان به جایی رسیده که قوطی روغن جا به جا میکنه؟!‏
لعنت به اون سرور! خب عکس ها دیده نمیشه. 2 تا عکس ازش ایمیل کنین برامون خب.‏
فقط حجیم نباشه که اینجا ما همچنان با دایال آپ زنده ایم و بس!‏