Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

Wednesday, March 23, 2011

دور از پسرم

برای شرکت در کنفرانس سالانه انجمن فیزیک آمریکا به شهر دالاس آمده ام، چهار ساعت پروازی دور از خانه و پسرم. نگران بودم، اولین باری است که شب در کنار پسرم نیستم
چند روز اخیر رایان رفتارهای عجیبی داشت، بیشتر روز را گریه میکرد و بهانه گیری میکرد، شبها تا نزدیک نیمه شب بیدار بود و تمام تلاشهای ما برای خواباندنش را با گریه و گاهی جیغ و داد جواب میداد تا جایی که میهمانی شب آخر سال را نیمه تمام گذاشتیم و به خانه برگشتیم و رایان هم تمام مسیر بازگشت به خانه را با جیغ و گریه ای عجیب همراهیمان کرد. روز عید هم مشابه روزهای قبل با گریه و بهانه گیری گذشت. من ومبین به این نتیجه رسیدیم که دلیل این رفتارهایش در هفته اخیر مشغول بودن ما و توجه کمتر ما به او بوده است، این بود که سعی کردیم به نوبت در کنارش باشیم. نتیجه داد و رایان خوشحال و راضی سر شب خوابید
بیشتر نگرانیم از این بود که اگر در این شرایط شب در کنارش نباشم دوباره بهانه گیری خواهد کرد. صبح زود قبل از اینکه از خانه بیرون بیایم بیدار شد و بیسکوییت خواست ، بیسکوییت شکلاتی که خیلی دوست دارد برایش آوردم و بعد یکی دیگر خواست. دیرشده بود و دقایقی بیشتر تا آمدن قطار نمانده بود، ارام به سمت در رفتم، صدای در راشنید و گریه سر داد. مبین برای آرام کردنش به اتاقش رفت ولی او دوان دوان به سمت در آمد. برگشتم و بوسیدمش و گفتم: " بابا بهت شکلات داد؟". خندان شد و شکلات خواست. بابا بغلش کرد و با هم از پشت پنجره بای بای کردند. ساعتی بعد پسر کوچولو با مامان تلفنی صحبت میکرد
رایان:سلام، خوبی
مامان:خوبم، توخوبی
رایان: خوبم
مامان: غذا خوردی
رایان: یس
مامان: چی خوردی
رایان: سیویار ششلات
بابا: به مامان بگو آی لاو یو
رایان: آی لاو یو. سی یو سون. میس یو
چی بهتر از یک مکالمه شیرین قبل از سفر میتونه خیال مامان رو راحت کنه. و این مکالمه به لطف بابا روزی چند بار تکرار شد

1 comment:

لیلا مامان پویان said...

چه خوب معلومه که رایان جان حسابی مرد شده برای خودش
راستی هم رشته ای هستیم مریم جان...