هاروارد
در سفر اخیرمان به بوستون سری به دانشگاه هاروارد زدیم. حیاط دانشگاه محوطه چمنکاری شده ایست که از اطراف با ساختمانهای قدیمی و به رنگ آجرمحصور شده. نمیدانم چه چیزی در این فضا اینقدر تاثیرگذار بود که دلم میخواست روزی رایان را ببینم که از میان این درختان در حالی که کتابی به دست دارد به سمت دانشکده اش برود و البته دانشکده حقوق. آرزویم را بلند گفتم و مبین شنید. گفت میدانستم از آن دسته مادرها هستی که کلی آرزو برای بچه هایشان دارند و آنها را به سمت آرزوهای خود سوق می دهند. خواسته جدیدم برای پسرم این بود: امیدوارم اگر وارد شدن به هاروارد آرزویت بود، روزی اینجا ببینمت که با کتابی به دست به سمت کلاست میروی
سفر به رایان خوش گذشت. شبها تا نزدیک نیمه شب بیدار و مشغول دیدن تلویزیون آنهم برنامه های بزرگترها، خوابیدن بین مامان و بابا، غذا خوردن درحال دیدن تلویزیون واز همه مهمتر نرفتن به مهد کودک تغییراتی بود که رایان حتما متوجه آنها شده بود
4 comments:
آخ كه چه حالي مي ده پسرت عشق رانندگي كاميون بزنه به سرش. اون وقت چون تو آمريكا هستيد اگه زورش كني بره حقوق و هاروارد، رايان مي تونه عليهت شكايت كنه و دادگاهيت كنه. آي بخندييييم.
آيكون بدجنسي
:D
یاد لورل هاردی افتادم!!!! اون ماز خوشگل هم بود؟! امیدوارم رایان جونم به هر آرزویی که داره برسه
azize del, rayane banamakam, doost daram too harvard bebinamet, manam arezooye mamanet ro taghviyat mikonam :)
این قضیه خرسه جالب بود از اون ترسهاییه که من هر وقت می خوام برم طبیعت گردی پیدا می کنم
امیدوارم رایان عزیز به تمام آرزوهای ریز و درشت مامان مریم و خودش برسه
Post a Comment