توماس
ماجراهای رایان و توماس یا به قول خودش نامس (که همون تامس منظورشه) از جایی شروع شد که بابا برای اولین بار از تلویزیون اتاق خواب ما برای رایان کارتون توماس و دوستان را گذاشت. ما دو تا تلویزیون داریم، یکی توی اتاق رایان که سی دی های کارتونش رو تماشا میکنه و یکی هم توی اتاق خواب خودمون که معمولا فقط وقتی رایان خوابه روشن میشه. از فردای اونروز رایان به محض ورود به خانه به اتاق ما میرفت و به تلوزیون اشاره میکرد و میگفت هوهوچی چی که منظورش همون کارتون توماس بود و بعد از چند روز اسم توماس رو هم یاد گرفت. این روزها اولین حرفی که بعد از دیدن ما توی مهد کودک میزنه توماسه، تمام راه تا خونه میگه توماس، وقتی میرسیم خونه کامپیوتر من رو میاره و با اشک و زاری توماس میخواد. حتی اگر تمام روز و شب توماس تماشا کنه کمه و باز هم میگه توماس. بعضی شبها توی خواب توماس را صدا میزنه و صبح اولین کلمه ای که میگه توماسه
چند هفته ای است که صبحهای شنبه به یک فروشگاه خیلی بزرگ کتاب میریم تا رایان کتاب ها را ببینه و ورق بزنه، کاری که قبلا خیلی از انجام اون لذت میبرد، از شانس خوبمان در قسمت مخصوص بچه ها یک مجموعه عظیم قطار توماس بود و رایان به جای ورق زدن کتابها یکراست به قسمت قطار میره و تا آخر از آنجا تکان نمیخوره
از گزارش فعالیتهای روزانه اش که از مهد می فرستند معلومه که علاقه رایان به قطار اونها رو هم شگفت زده کرده
این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دیروز مربی اش گفت پاتریک را گاز گرفته چون پاتریک بی نوا می خواسته با توماس بازی کنه و هرچه کرده اند که متقاعدش کنند اجازه بده بقیه هم با توماس بازی کنند فایده ای نداشته. چاره ای به ذهنم نرسید بجز اینکه برایش یک مجموعه کوچیک بازی توماس بخریم شاید برایش تکراری بشه و دیگه توی مهد نخواد که با قدرت دندانهاش توماس را از بقیه پس بگیره
صبح مجموعه توماس را خریدیم و از دیدن خوشحالی و ذوق کردنش حسابی لذت بردیم و الان که ساعت 10 شبه توماس در دستانش چند ثانیه ای است که خوابش برده
1 comment:
رايت جان من كه فقط توماس و جيمز(اون قرمزه) رو مي شناسم، بايد با آرتان بشينيد و هر كدام يك ايستگاه قطار بشويد و من و مامان فقط نظاره گر باشد، مريم جون منم دوست دارم اين توماس و علاقه آرتان رو به كار بابابزرگش و خاله اش در راه آهن ربط مي دادم
Post a Comment