تعطیلات
بالاخره ترم تمام شد و تعطیلات کریسمس شروع شد. تا اینجا که خوب بود، چند روزی دایی محسن پیش ما بود، روز کریسمس هم هدی آمد، شب کریسمس برای اولین بار به مهمانی کریسمس رفتیم و سانتا به رایان هدیه داد و همان شب برای دیدن عمو محمد و نینا که تا چند روز دیگر به شهری بسیار دور در شمال میشیگان نقل مکان میکنند به مریلند رفتیم.با عمو و نینا به باغ وحش ملی واشنگتن رفتیم و ذوق زده شدم وقتی رایان اسم بعضی ازحیوانات را به محض دیدن گفت. از ترس اخبار مربوط به طوفان و بارش برف سفر را کوتاه کردیم و به فیلادلفیا برگشتیم و خانه را سفید پوش یافتیم. سفر با اینکه کوتاه بود به همه ما خوش گذشت و من بیشتر باور کردم معجزه بستگی خانوادگی را وقتی محمد و رایان را دیدم که چه صمیمیتی بینشان برقرار شد در همان چند ساعت کوتاه دیدارشان
از بزرگ شدن رایان بگویم، از یک تا ده را به انگلیسی میشمارد البته به جز پنج، هر چیزی به او میدهیم تشکر میکند و برای طلب بیشتر چیزها لطفا میگوید که هر دو را مدیون مهد کودک هستیم. هنوز به توماس بیش از هر چیزی علاقه دارد، شبها برای خواباندنش سر ساعت پروژه داریم ، غذا خوردنش راضی کننده است و تقریبا سر میز غذا آرامش و دوستی برقرار است. قاشق و چنگال را به کل کنار گذاشته و با دست غذا میخورد که این را هم مدیون مهد کودک هستیم!!! وقتی خانه است بیشتر وقتش را دوست دارد کارتون تماشا کند که من در حال جمع آوری نیرو برای مبارزه با این مشکل هستم و قصد دارم قبل از اتمام تعطیلات پیروزی خود را در این نبرد جشن بگیرم. شیرین زبانیهایش هم من و مبین را روزی صد بار تا آسمان میبرد که به خاطر اینکه هنوز موفق نشده ام اینجا جمله ای مخلوط از انگلیسی و فارسی تایپ کنم و تقریبا همه جملات رایان با این فرمت هستند از ثبت شیرین زبانیهایش در اینجا معذورم
2 comments:
سلام
چقدر دلمان عكس خواست از خانه سپيد پوش
اصلا دلیل قانع کننده ای نیست. خب پینگیلیش بنویس. اونقدر انگلیسی میدونیم که بفهمیم بچه چی داره میگه.
به مبین هم سلام برسون. بگو اینجا کوه محبوبش (توچال) بی اغراق ذره ای برف نداره. شده مثل تیرماه. داریم دق میکنیم
Post a Comment