Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

Friday, June 3, 2011

گزارش روزانه


امروز عصر در مسیر دانشگاه به مهد کودک پیام صوتی ای دریافت کردم از مربی رایان که گویا ساعتی قبل تماس گرفته بود و من در دسترس نبودم. جوآن اول اطمینان داده بود که حال رایان خوب است و انگشت پایش زخمی شده و ناراحت است و نمیگذارد پانسمان کنند و بقیه ماجرا

وقتی با مبین به مهد کودک رسیدیم، بچه ها توی حیاط بازی میکردند و رایان سوار دوچرخه بود. از دارسل پرسیدم چه اتفاقی افتاده و گفت که رایان مثل همیشه کفشش را درآورده بود در حیاط و با سام مسابقه گذاشته بودند با کامیونهایشان و گویا بخاطر سرعت زیاد زمین خورده اند. سام صورتش زخمی شده بود و رایان پایش. دارسل گفت که این دو تا پسر از بقیه خیلی بیشتر شیطونی می کنند و واقعا پسرند! گفت که دیگر برایش حیاط یا داخل اتاق فرقی نمی کند و همه جا کفشهایش را در می آورد. در این مورد قبلا هم چند باری با ما صحبت کرده بودند و نتیجه گرفته بودند که دلیلش این است که ما در خانه کفشهایمان را درمی آوریم

مبین از دارسل پرسید که آیا رایان در مرتب کردن اتاقشان کمک میکند (این روزها رایان در خانه سر مرتب کردن اتاقش حسابی لجبازی می کند) و دارسل گفت که بیشتر مواقع نه. گفت امروز از رایان خواسته تا ماشینهایش را سرجایش بگذارد و رایان گفته

I dont want to

و دارسل هم گفته پس نمی توانی در حیاط دوچرخه داشته باشی و باید روی نیمکت بنشینی. وقتی به حیاط آمده اند بعد از دقایقی از رایان پرسیده که وقتی برگشتیم ماشینهایت را سرجایش میگذاری و رایان جواب منفی داده. دقایقی دیگر از نشستنش روی نیمکت گذشته که به دارسل گفته

Evelet cleaned up the cars for me

Darcel: No Ryan, she did not cleaned up for you, she cleaned up for herself. will you clean up for yourself?

Ryan:oooooooooooooooook

دارسل گفت که این روزها رایان از صبح تا عصر می گوید

I dont want to

و گفت که این بیماری مسری است و هر چند وقت یکبار یکی از بچه ها به آن مبتلا میشود. راستش ما را هم در خانه کلافه کرده. بطور مداوم می گوید

I dont want to eat, I dont want to sit, I dont want to play, I dont want to ghaza bokhoram, I dont want to dast beshooram....

در ادامه گزارش روزانه دارسل به کفشهای رایان که به قول ما پا به پا بود اشاره کرد و گفت اجازه نداده یکی از مربیها کفشهایش را پایش کند و اولت کفشهایش را پایش کرده. اولت دختر کوچولوی بسیار خوش اخلاق و مهربانی است. وقت خداحافظی به رایان گفت

Evelet: Ryan give me a hug

Ryan: No, I dont want to give you a hug

و من و مبین به جای رایان به اولت بغل دادیم و دخترک را خوشحال کردیم

No comments: